:::....SeNi Hep oOzLeRiM...:::
بــرای مـن سـخـت اسـت خـودم را بــرای تــــــــو تـعـریـف کنـم بـــدانـی کـیـستـم و چــه سـخـت اسـت تــو حـسـم کـنـی بــه سـخـتــی...!
امشـب شـبے است که دریــای دل ?طـوفـانـے ست نـاخـداے روانـم در سـیاهی زمـان به سـر مے بـرد! نـاگـفـته هــایــم بـاشـد بـرای یـک شـب دیـگـر با یـک شـور دیـگــر...
در بـاغ زرد پــایــیـــــــــز?
مـے آویــزم بــه دار ?
سلام ؛ حال من خوب است ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور، که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند ... با این همه اگر عمری باقی بود ، طوری از کنار زندگی می گذرم، که نه دل کسی در سینه بلرزد، و نه این دل نا ماندگار بی درمانم ... ************ تا یادم نرفته است بنویسم : دیشب در حوالی خواب هایم، سال پر بارانی بود... خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم، دعا کردم که بیایی، با من کنار پنجره بمانی، باران ببارد، اما دریغ که رفتن، راز غریب این زندگیست، رفتی پیش از آن که باران ببارد ... می دانم، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است! انگار که تعبیر همه رفتن ها، هرگز باز نیامدن است... ************ بی پرده بگویمت : چیزی نمانده است، من بیست و سه ساله خواهم شد ! گونه هایم از گرمی شراب گر گرفته است، می خواهم تنها بمانم، در را پشت سرت ببند، بی قرارم، می خواهم بروم، می خواهم بمانم ؟! هذیان می گویم ! نمی دانم... ************ نه عزیزم، نامه ام باید کوتاه باشد، ساده باشد، بی کنایه و ابهام، پس از نو می نویسم : سلام ! حال من خوب است، اما تو باور نکن ... عشقمو کجاگذاشتی ؟ چمدون رو پر کن از نور شب دلتنگی درازه یه سبد ستاره بردار که سیاهی یکه تازه از توی دفتر حافظ دو سه تا غزل سوا کن تمومه چلچله ها رو توی آسمون رها کن تو هجوم بی قراری شونه هاتو سپرم کن لای موهای سیاهت بشکن و در به درم کن رخت گریه بر نداری توی راه گریه حراجه
قالب وبلاگ :: :: کدهای جاوا |